عشق مامان تانیاعشق مامان تانیا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
عشق مامان تیناعشق مامان تینا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

تانیا و تینا عمادین

عید اومده بهاره ،شادی رو به خونمون میاره

سلام مامان گلم بلعخره تمام کارای عیدمون هم تموم شد مامان وقت کرد بیاد برات بنویسه. فردا داریم میریم سیمین دشت تا برای سال تحویل سیمین دشت باشیم. مامان تمام وسایل رو جمع کرده و آماده شده تا برم تیتیش خوشگل دخترم هم برداشتم تا روز عید میره عید دیدنی بپوشه.پس فردا سه شنبه 8 صبح سال تحویل میشه این دومین ساله که تانیای گلمون لحظه سال تحویل به مامان و بابایی زندگی دوباره میده .          تازه سفره هفت سینمون هم چیدم برای دختر گلم هم سه تا ماهی خریدم مامانی دست از سر ماهی ها ور نمی داری اگه هواسم نیاشه میگیریشون همشون رو می کشی. ...
5 بهمن 1391

تانیا در 15 ماهگی

دخترکم روز به روز شیطون تر از روز قبل میشی . گل مامان تا صدای در میاد شروع می کنی بابا بابا ، وقتی هم بابایی به خاطر شیطونی هات دعوات میکنه میایی میگی ماما ماما. خلاصه مامانی روزمون رو با همه ی کارای قشنگت میگزرونی . مامانی دو هفته یاد گرفتی بهت میگیم هاپو چی میگه با صدای قشنگت میگی هاپ هاپ ، ببیی چی میگه می گی ب اااااا. ...
5 بهمن 1391

تانیای شیطون بلا

سلام دختر گلم میدونم دارم تنبلی میکنم نمی یام برات چیزی بنویسم از شیطونی هات برات تعریف بکنم .                                  دختر گلی مامان از عید تا حالا خیلی شیطون شدی از دیوار راست بالا می ری تا خودت رو لوس می کنی میایی مامان یا بابا رو می بوسی . تا اهنگی به گوشت میخوره شروع می کنی رخصیدن با دهنت آهنگ می زنی یک سره هم جلوی یخچال ایستادی می گی آبیی.                 &nbs...
5 بهمن 1391

تانیا در 18 ماهگی

سلام عشق مامان خوبی .از شیطونیات بگم که دیکه خیلی بلا شدی اینقدر شیطونی که دیگه مامانی کم میاره و دعوات میکنه. اخ از حرف زدنت از رقصیدن وقر دادنات بگم که جیگر مامان رقاصی شدی واسه خودتقربون اون رقصیدناتبگردم . فدای اون حرف زدنات بشم که به زور می خواهی حرفات رو به مامان بفهمونی . آبعی {یعنی آب می خوام } به....به {یعنی گرسنم } میمی {یعنی پستونکم رو می خوام برم بخوابم}تاب تاب اباسی و........... مامانی خیلی شیطون شدی تمام بچه ها رو می زنی فقط با بچه های خیلی از خودت بزرگتر می تونی بازی کنی ...
5 بهمن 1391

اميد زندگي مامان

سلام عشق زندگیم چقدر باتوبودن شیرین با تو خندیدن لذت بخش آخ که چقدر دوستت دارم نازنینم الان که دارم می نویسم شما در خواب ناز بعد از ظهري  دختر قشنگم وقتی می خندی ...حرف می زنی دوست دارم تمام وجودمو فدات کنم وغرق بوست... وقتی که می گی مامان  دلم برات ضعف میره گل مامان...خیلی باهوش و سرزبون داری مامانی.... ماشالا به دختر زرنگم...هرچی رو یه بار می گم سریع  یاد میگیری فدات شم... اینقد قشنگ می گی مامانی عزيزم..عسلم..جیگرم عشقم..فدات شم و دوست دارم و تقریبا دیگه همه چیو میگی و همه كار ها رو هم مي كني ،  دوست دارم عسلم ...
5 بهمن 1391

شيطونكم

ماماني اونقدر دوست داشتني شدي كه خدامي دونه . مامان به قربونت بره فداي اون خنديدنات عسلكم . تموم برنامه كودك هايي كه از تلوزيون پخش ميشه همه رو با دقت ميشيني نگاه مي كني لذت مي بري . دائم هم در حال بازي كردني در عرض يك دقيقه هم خونه رو ميريزي به هم ،شيطونك من. عاشق ددر رفتن هم هستي اگه صبح تا شب بيرون باشي خسته نميشي. مامانم5 روز ديگه عاشورا وتاسوا ست امسال دومين ساليست كه دختر گلمون با مامان و بابا تو عزا داري اما م حسين شركت ميكنه ديشب هم با بابا رفته بوديم بيرون برات خيلي جالب بود ايشااله امام حسين نگهدارت باشد. ...
5 بهمن 1391

عاشورا و تاسوا 91

عزيز دلم ، عاشور و تاسوا امسال هم تموم شد . نظري امسال هم با وجود قشنگت خيلي خوب پخش كرديم. اينقدر توي اين چند روز شيطوني كردي كه ماماني شبا خسته مي خوابيدي . عسلم اونقدر بلبل زبون شدي كه مامان بعضي وقتا متعجب ميشه از كارات . تا دعوات مي كنم فوري بر مي گردي اداي منو در مياري . ديگه دختركم بزرگ شده وقتي نگات مي كنم يه احساس خوبي بهم دست ميده كه نمي خوام با هيچي تو دنيا عوضش كنم.         ...
5 بهمن 1391

روز شمار تولد دخملم 6 روز ديگه

عسلم 6 روز مانده به قشنگ ترين روزي كه مامان اصلا نمي تونه حسش رو در باره اين روز بگه چون هميشه گريش ميگيره فقط ميتونم بگم عاشققققققققققققققققققققققققققتم.                                                                      ...
5 بهمن 1391

دختر کوچولوی ما یک ساله شده

دختر خوشگلم فردا میشه یک سالت اصلا با ورم نمیشه دختر گل ما یک سالش شده مثل برق و باد گذشت تو با به دنیا آمدنت یه رنگ دیگه به زندگیمون دادی واین قشنگ ترین رنگه .و الان حس می کنم کنار تو و باباییت خیلی خیلی خوشبختم . مامانی این یک سال قشنگ ترین روزای عمر منو بابایی بوده ایشاالله 1000 ساله بشی. مامان گلی قرار نبود برات تولد بگیرم می خواستیم یه جشن کوچولو منو بابایی با هم بگیریم .ولی امروز بابایی یک پیش نهاد قشنگ داد که تو قهوه خونه پسر عمو میلاد برات تولد بگیریم منم با جون و دل قبول کردم از خدام بود بابایی چنین پیش نهادی بده .                  ...
5 بهمن 1391