عشق مامان تانیاعشق مامان تانیا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
عشق مامان تیناعشق مامان تینا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

تانیا و تینا عمادین

دخترای مامان

سلام عزیزای دلم ،نمیدونید زندگی چقدر با شما قشنگه هیچ وقت فکرنمی کردم چنین زندگیه زیبایی داشته باشم تانیا که با بلبل زبونی های قشنگش من و بابایی رو دیوانه خودش کرده تینا گلی هم که روز به روز بزرگ تره میشه با خنده های قشنگش قند تو دلمون اب میشه. خدا یا شکرت به خاطر این همه لطفت چنین عزیزایی بهمون دادی امیدوارم تا ما هم بتونیم به خوبی شاکر این همه نعمت باشیم. راستی خیلی وقته از دیکشنری تانیا چیزی ننوشتم : این چی ننه : این چه رنگیه دتر : دفتر شمک :شکم برضی : مرضیه شدار : شلوار موکتا: متکا آکار : خودکار تیان: تینا نانا : تانیا تازه تانیا گلی از ابجی کوچولوش هم مراقبت م...
8 بهمن 1392

تولد تانیا عزیزم

دخترکم عزیزکم ، جمعه تولد دخترکم هستش و عروسیه دایی رضا فکر کنم به خاطر عروسی نمی تونیم تولد برات بگیریم ولی مامان تمام سعی خودش رو میکنه تا یه تولد کوچولو برات بگیرم باورم نمی شه سه سال گذشته این سه سال عین برق و باد گذشت.   ...
8 بهمن 1392

دخترای مامان

سلام عزیزای دلم ،نمیدونید زندگی چقدر با شما قشنگه هیچ وقت فکرنمی کردم چنین زندگیه زیبایی داشته باشم تانیا که با بلبل زبونی های قشنگش من و بابایی رو دیوانه خودش کرده تینا گلی هم که روز به روز بزرگ تره میشه با خنده های قشنگش قند تو دلمون اب میشه. خدا یا شکرت به خاطر این همه لطفت چنین عزیزایی بهمون دادی امیدوارم تا ما هم بتونیم به خوبی شاکر این همه نعمت باشیم.   راستی خیلی وقته از دیکشنری تانیا چیزی ننوشتم : این چی ننه : این چه رنگیه                         دتر : دفتر شمک :شکم ...
18 دی 1392

یه فرشته کوچولوی دیگه به جمع مون اضافه شد

دیگه بهتره بنویسم دخترای گلم ،شرمنده از این که خیلی وقته نتونستم بیام چیزی بنویسم ،ابجی کوچولوی تانیا دوشنبه 92/8/6 ساعت10.20 دقیقه به دنیا آمد. شبی که مامان بیمارستان بود زحمت نگه داشتن گل دختری گردن باباییش بود مثل اینکه خیلی بابایی رو اذیت کرده بود. خلاصه یه ابجی خوشگل مثل خود تانیا به خانواده اضافه شد اسمش رو گرفتیم تینا. الان 36 روزه تانیا دیگه تنها نیست تینا کوچولو شده همه کس تانیا کسی جرات نداره به ابجیش دست بزنه فقط مامانی باید تینا رو بگیره بغلش ، خلاصه تانیا گلی روز شماری میکنه تا تینا بزرگ بشه باهم بازی بکنند.                 &n...
12 آذر 1392

مسافرت به چالوس مهر 92

دختر گل مامان می دونم خیلی وقته نیامدم از شیطونیات برات بنویسم خیلی سرم شلوغه حالمم زیاد خوب نیست اخه از این موضوع تو وبلاگت هنوز چیزی ننوشته بودم که به زودی تانیا گلی آبجی دار میشه من و بابایی که خیلی خوشحالیم شما رو نمی دونم باید صبر کنیم وقتی به دنیا می یاد چه عکس العملی نشون میدی این هفته پنجشنبه و جمعه با عمو مجید اینا رفتیم شمال. ما زودتر از اونا حرکت کردیم از جاده چالوس رفتیم خیلی خوش گذشت بابا تا عمو مجید اینا برسن لب دریا بابلسر پلاژ گرفت تا رسیدن اون ها شما تا تونستید آب بازی کردید اوناهم که امدن با علی رضا رو دریا رو سفید کردید. جمعه ظهر راه افتادیم به سمت تلکابین نمک ابرود بابا که از تلکابین میترسید به اسرار سوار...
7 مهر 1392

تانيا پلنگ آسيايي

             تانيا پلنگ آسيايي     تانيا پلنگ آسيايي اسميه كه بعد از نقاشي روي صورتت تو پارك بابايي به ذهنش آمد به نظر من مسخره است ولي بابايي دوست داره چون خاله تو رو اينجوري ديد و همون تصويري كه تو ذهنش بود كشيد خيلي خوشحال بودي بابايي مي گفت اصلا تكون نخوردي تازه كمك هم ميكردي خيلي باحال بو د         ...
16 تير 1392

اولين دوچرخه تانيا

ماماني ديروز جمعه با هم رفتيم بيرون تا دور بزنيم جلوي يه مغازه كه يك عالمه دوچرخه هاي خوشگل داشت ايستاديم بابا برات يه دوچرخه خوشگل انتخاب كرد ماماني شما با ديدن دوچرخه داشتي بال در مياوردي .تا ازت ميپرسيم بابا چي برات خريده با اون لهجه قشنگت ميگي موتور ماماني اميد وارم هر چه زودتر ياد بگيري با هاش كار كني تا بتوني از سوار شدنش لذت ببري ...
4 خرداد 1392