عشق مامان تانیاعشق مامان تانیا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
عشق مامان تیناعشق مامان تینا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

تانیا و تینا عمادین

13 روز تا تولد عسلكم

  ماماني اومدم يه گشتي تو اينترنت بزنم دلم نيامد برات چيزي ننويسم  آخه امروز دختر گلم يه كمي مريض شده الان هم دارو خورده خوابيده ماماني هم از اين فرصت استفاده كردم تا بيام يه گشتي بزنم .                                                              جيگرم هنوز تصميم ...
5 بهمن 1391

براي دختركم

به قول بابايي تاتان بابا ، زندگي من  مي دونم خيلي وقته نيامدم چيزي برات بنويسم از شيطونيات برات بگم ،ماماني اونقدر شيطون شدي كه نگو همه متعجب ميشن از كارات، ماماني ديگه همه كلمات رو مي گي ، تازه يك سري از جملات رو هم مي توني بگي ، راستي دختر گلم رو دارم از ماي بيبي مي گيرم ديگه دوست نداري پوشك بشي آخه ديگه دخترم بزرگ شده .                               راستي دخترك م 16 روز ديگه ميشه دوسالت هنوز تصميم نگرفتيم برات تولد بگيريم ولي عسلم پيشاپيش تولدت مبارك &nbs...
5 بهمن 1391

عید سال 1391

سلام مامانی بلعخره امدم از کارای عیدت برات بنویسم . مامانی امسال عید هم مثل سال قبل خوب بود . امسال سال تحویل پیش عزیز بودیم وقتی سال تحویل شد بابایی به دختر نازش عیدی داد با هم رفتیم خونه مامانی اینا عید دیدنی یک عالمه عیدی جمع کردی وروز پنجم عید بود که آمدیم تهران تا بابایی به کاراش برسه که یک دفعه همه رو کنسل کرد . صبح روز ششم رفتیم مسافرت . رفتیم به طرف خرم آباد ، دزفول ، دهدشت ، یاسوج ، اصفهان و بعد روز دوازدهوم هم رسیدیم خونمون خیلی خیلی خوش گذشت شما هم اصلا اذیت نکردید بابا صندلی پشت رو براتون درست کرد و یک عالمه اسباب بازی برات گذاشتیم و همون پشت بازی می کردی و خسته میشدی می خوابیدی. روز سیزده بدر هم چون خسته بودیم سیمین دشت...
3 مهر 1391

اولین عکس جیگر بابا ومامان

بهترین روز زندگی دختر کوچولوی ما بعد از نه ماه انتظار بلعخره ٨٩/١١/١١ صبح روز دوشنبه ساعت ١٠:٠٥ در بیمارستان رسالت به دنیا آمد و قدم های کوچولوش رو روی چشم های مامان و باباش گذاشت.                                       ...
18 اسفند 1390

جیگر مامان در آخرین طبقه برج میلاد

مامانی دیروز که جمعه بود وبابایی سرکار رفته بود من و شما تنها بودیم ساعت 5 بعد از ظهر بود که بابایی آمد پیش نهاد داد بریم برج میلاد ما هم که از خدامون بود زود حاضر شدیم رفتیم به اونجا که رسیدیم بابایی بلیط آخرین طبقه رو خرید با ترس و لرز سوار آسانسورش شدیم رفتیم اون بالا زیاد هم ترسناک نبود خیلی خوش گذشت شما هم اون جا خیلی بازی کردی تمام کار کنان اون جا عاشقت شدن و یک سره بغل اونا بودی بابایی هم ازت یک عالمه عکس گرفت .                                   &nbs...
18 اسفند 1390

کار های عید ، شیطونی های تانیا

سلام دختر مامان خیلی وقته برات چیزی ننوشتم  آخه یواش یواش داریم به عید نزدیک میشیم مامان یک عالمه کار داره شما هم اونقدر شیطونی می کنی نمی زاری مامان کاراش رو انجام بده تاز دختر گلم هفته قبل مخملک گرفتی ولی اصلا مامان رو اذیت نکردی . دیشب تازه از سیمین دشت آمدیم اونقدر اونجا بازی کردی که شبا خسته می خوابیدی. ...
15 اسفند 1390

اولین مسافرت نفسمون

دختر من جیگر من ،اولین مسافرتی که مامانو بابا بردنت مشهد بود درست یک ماه بیست وپنج روزت بود که بابایی دختر گلش رو برد پا بوس امام رضا تا دختر نازمون رو به امام رضا نشون بدیم بگیم چقدر خدا دوستمو داشته ،بابایی از کارات تو مسافرت یک عالمه عکس گرفته.                                                                   &nb...
15 بهمن 1390

تانیا یعنی ملکه مهربان

دختر گل مامان می دونی اسم قشنگت رو کی انتخاب کرده، بابایی یک روز آمد خونه به مامانی گفت تانیا اسم قشنگیه مامانی که دید خیلی قشنگه نتونست هیچ حرفی بزنه با هم آمدیم از طریق اینترنت معنی اسم قشنگ دختر گلمون رو پیدا کردیم.ملکه مهربون مامانو بابا اسم قشنگت مبارک. ...
15 بهمن 1390