عشق مامان تانیاعشق مامان تانیا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
عشق مامان تیناعشق مامان تینا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

تانیا و تینا عمادین

تابستان امسال

ََدخترای گل مامان یا بهتر بگم وروجک های من که انقدر شیطون هستن که همه متعجب نظاره گرتون میشن  عزیزای من انقدر سرم شلوغه که نمی تونم زود به زودبه زود بیام از کارای قشنگتون بنویسم تانیا خانم هر روز کلاس میره مامان در گیر کلاس های جیگرشه ترم 7 زبانه و پیش رفتش قابل تهسین و ژیمناستیک هم بالانس رو کامل میزنه تینا مامان هم پا به پای اجی تمرینات رو انجام میده امسال تابستون هم بابایی براتون یه استخر بزرگ خرید و پنجشنبه و جمعه هم مشغول اب بازی و برنزه شدن .                               ...
23 شهريور 1394

عزیزای دل مامان

دخترای مامان شرمنده از این که نتونستم بیام از شیطونیاتون براتون چیزی بنویسم مامان تنبل شده خودم میدوم اخه گلا های مامان روز به روز بزرگ تر میشن مشکلاتشون هم بیشتر دیگه تانیا خانوم بزرگ شده هر روز کلاس میره الان ترم شش زبان هست و تمام ترم ها رو با نمره 100 پشت سر میزاره و تینا خانم هم شروع کرده به حرف زدن ماما ، بابا ، میمی ، بههه ، نانا ، هاپو ، جوجو ، دق ،بیبی و.... البته اینم بگما دنیای مجازی هم به مامان فرصت نمی ده ،همشو گردن شما دوتا گلا نندازم ،  وایبر و................ خلاصه عسلای مامان هرروز صبح بلند میشن شروع به بازی تا شب به زور مامان شما رو می خوابونه اخر هفته ها هم سیمین دشت باباجون براتون استخر خرید و م...
23 تير 1394

و اما عید امسال

عزیزای مامان و بابا یه عید دیگه هم تموم شد مامان و بابا از این تعطیلات با وجود شما دو تا گل لذت بردن قبل از عید تمام کارا و خریدامون رو انجام دادیم و سه شنبه رفتیم سیمین دشت تا چهارشنبه سوری اونجا باشیم بابا یه عالمه بالن عشق خرید و رفتیم غروب تمام بالن هارو روشن کردیم و فرستادیم اسمون خیلی خوشگل بود شما ها هم مشغول اتیش بازی، تمام سیمین دشتی ها هم جلوی مسجد جمع بودن رفتیم اونجا اش بخوریم این از چهارشنبه سوری که خیلی خوش گذشت شب سال تحویل هم عمواعظیم بابای ایناز دعوتمون کرد خونشون و برای سال تحویل برگشتیم خونه همه بیدار موندیم ولی شما دوتا گلا اونقدر خسته بودید که بیهوش شدید فردا هم لباس های خوشگلتون رو که مامان گشته بود تا شبیهه هم پیدا ...
22 فروردين 1394

تولد دخترک مامان

دخترکم عزیم دیگه دختر مامان بزرگ شده رفت توی 5 سالگی 4 سال من و بابایی بهترین روزا رو سپری کردیم امسال هم عین سال قبل برای تانیا گلی یه کیک کوچولو گرفتیم رفتیم سیمین دشت و با مامانی اینا یه جشن کوچولو گرفتیم گل مامان انشاله 120 ساله بشی ...
15 فروردين 1394

شروع ترم 2

تانیا مامان یه ترم دیگه رو هم با خوشحالی شروع کرد ترم جدیدps2  تانیا خانوم 16 آذر شروع شد الان سه جلسش رو رفته مثل ترم قبل با هوش و دقیق این ترم رو شروع کرده. ...
23 آذر 1393

پایان ترم اول زبان

تانیا گلی مامان امروز امتحان داشت ولی چون زیر 6 سال هستند به طور شفایی ازشون امتحان گرفتند تانیا گلی مثل همیشه عالی بود و با نمره100 قبول شد مامان قربون شما ها بشه. کتاب دفتر های تانیا از دست تینا کوچولو در امان نیست بلعخره یه کرمی روشون میرسه . ...
8 آذر 1393

و اما تولد تینا کوچولو

تینا گلی مامان یک سالگیت مبارک الهی 100 ساله بشی ولی شرمنده نتونستیم اون جور که برای تانیا تولد گرفتیم برای شما هم بگیریم چون تو ماه محرم افتاده بود نتونستیم برات جشن بگیریم ولی بابایی برات یه کیک کوچولو گرفت بردیم سیمین دشت اون جا با مامانی اینا یه تولد کوچولو گرفتیم ولی این کیک از دست تانیا دیگه شبیهه کیک نبو د برای همین تو عکس ها عین برج پیزا هستش . یک هفته سیمین دشت بودیم تا ده اول محرم هم تمام شد تاسوعاو عاشورا هم طبق معمول هر سال سیمین دشت با رسم و رسوم های اون جا گذروندیم و جمعه غروب با کوله باری از سرما خوردگی به خونمون امدیم . اینم کیکی که تانیا خانوم زحمت کشیدن ...
18 آبان 1393

مسافرت به ایلام

گلای مامان میدونم خیلی وقته نتونستم بیام براتون چیزی بنویسم اخه سرم خیلی شلوغ بود از سرماخوردگی شما بگیر تا مسافرت های پی در پی به ایلام چند هفته پیش بابا یه کاری تو ایلام گرفت وما هم با بابایی رفتیم ولی چون خیلی زود برگشتیم نتونستم ازتون عکس بگیرم ولی این هفته که بابایی قرار بود خودش بره برگرده ولی بازم دلش راضی نشد چند روزی رو بدون دختراش باشه بازم دختراش رو راه انداخت که بریم با هاش بعد از ظهر روز شنبه راه افتادیم و نصفه های شب رسیدیم ایلام و یک هفته اون جا بودیم خیلی خوش گذشت و یک عالمه عکس از دخترای نازم گرفتم که میزارم ،الهی مامان قربونتون بشه که عاشق همدیگه هستید از بازی کردن با هم سیر نمی شید.       &...
20 مهر 1393