واما عید ۹۶ امسال عید هم مثل سال های قبل تا چهار شنبه سوری کارامون رو انجام دادیم سفره هفت سینمون رو هم پهن کردیم رفتیم سیمین دشت تا سوم عید اونجا بودیم برگشتیم تهران تا اماده بشیم بریم مسافرت طبق معمول چون سال قبل بندر گناوه بهمون خوش گذشته بود امسال هم رفتیم اون طرفی جای همه خالی خیلی خوش گذشت تا ۱۰ اونجا بودیم و برگشتیم سیمین دشت . چهارشنبه سوری سفره هفت سین خونمون سفره هفت سین خونه مامانی سفره هفت سین خونه عمو عظیم ...
امسال تانیا خانم پیش دبستانه و دهه فجر هم نزدیک بعد از چند سال دوباره حال و هوای قشنگ این روزا رو تجربه کردیم و یاد دوران مدرسه افتادیم البته کمی متفاوت تر. اولین تجربه تانیا مامان از دهه فجر ...
از بد شانسی تینا گلی امسال تولدش عاشورا افتاد نتونستیم براش جشن بگیریم برای همین تولد دوتا گل دخترا رو روز تولد تانیا خانم با هم گرفتیم تانیا خانم شش ساله وتینا خانم ۳سالگی ...
امسال زمستان حال هوای قشنگی داشت بر خلاف سال های قبل یک عالمه برف امد از روی خوش شانسی ما هر دفعش سیمین دشت بودیم بابایی بردمون بیرون یک عالمه برف بازی کردیم ادم برفی درست کردیم دخترای گل من لذت بردن. ...
دختر گل مامان امسال رفت پیش دبستان بر خلاف فکرایی که من و بابایی کردیم دخترکمون شدیدا استقبال کرد خیلی تمیز و مرتب صبح ها از خواب بیدار میشد و با لبخند مدرسه می رفت . ...
دخترای مامان عزیزای دلم دیگه بزرگ شدن برای خودشون خانمی هستن من و باباجون بهتون افتخار می کنیم. تانیا کوچولوامسال میره پیش دبستان خیلی خیلی خوشحاله هر روز می پرسه مامان من کی میرم پیش دبستان تینا خانم هم برای اینکه خودش رو قانع کنه میگه من هنوز توچولو هستم بعدا میرم . خوشگلای مامان هم اخر هفته ها رو سیمین دشت می گذرونن اونجا اتیش میسوزونن. ...
امسا ل عید هم مثل سال های قبل ،قبل از سال تحویل رفتیم سیمین دشت و روز سوم راه افتادیم به سمت بندر گناوه شب اول رفتیم اصفهان خونه یکی از دوستای بابا خوابیدیم و فردا با سارینا اینا رفتیم اهواز شب رو اهواز خونه مادر بزرگ سارینا بودیم و فردا رفتیم بندر گناوه 4 روز بندر گناوه بودیم اون جا خیلی خوش گذشت و موقع امدن اصلا دوست نداشتیم بیاییم سیزده بدر هم همه با هم سیمین دشت بودیم ...
جیگر مامان 5 سالگیت مبارک انشاله 120 ساله بشی عزیز دلم به خاطر اینک چند تا از دوستاش تولدشون رو تو کلاس زبان گرفته بودن تانیا هم پدر من و بابایی رو در اورده بود بر خلاف میل من و بابایی مجبور شدیم تولد گل دخترمون رو تو موسسه برگزار کنیم ...